بابا يه هفته اومد پيشمون.خيلی خوش گذشت.يه روز رفتيم سينما.فيلم "هفت
دقيقه تا پاييز" .فکر کنم خيلی فيلم ناراحت کننده ای بود چون مامان کلی
گريه کرد.وقتی هم گريه ميکرد دستشو ميداشت رو شکمش و منو ناز ميکرد و تو
دلش ازم معذرت خواهی ميکرد که داره ناراحتم ميکنه و هی ميگفت بخدا دست
خودم نيست....... ولی من خيلی تحت تاثير گريه مامان قرار گرفتم,يه گوشه
جمع شدم و بغض کرده بودم.دلم ميخواست مامان بغلم کنه...... واقعا يه
روزهايی آرزو ميکنم کاش زودتر اين روزها تموم شه و من واقعی واقعی برم تو
بغلش.... .وقتی فيلم تموم شد مامان به بابا گفت اگه ميدونستم موضوعش اين
بود گه ميخوردم ميومدم!!!!!واقعا مامان بعضی وقتها خيلی بی ادب
ميشه.......... من تو سينما کلی خود نمايي کردم.يک عالمه تکون خوردم
مخصوصا وقتی بابا دستشو ميذاشت روم چون ميدونستم خيلی حال ميکنه و احساس
ميکردم همون لحظه به مامان نگاه ميکنه و لبخند ميزنه. فکر کنم بيشترين
تکونهای اين نه ماه رو خوردم........
راستی با مامان رفتيم دوباره دکتر تا تاريخ دقيق تولد من رو
بگه.نميدونم سر چه تاريخی با هم بحث ميکردن که دکتر گفت بايد يه هفته ديگه
بری سونوگرافی تا دقيق بشه گفت......يعنی ممکنه من يه هفته ديرتر دنيا
بيام....بعدشم گفت من يه ذره کوچولو هستم و وزنم يه ذره کمه.....مامان
خيلی پکر شد و تا شب عصبی بود.
من روزها رو ميشمرم برای ديدن مامان و مامان هم شبها رو ميشمره برای
ديدن من.چقدر جفتمون بی طاقتيم و چقدر جفتمون غصه خورديم از اينکه من يه
هفته ديرتر ميام.....
بازم صبر صبر صبر............ولی بالاخره ميام ..و همينطور که هرشب
مامان موقع خواب ازم قول ميگيره که سالم بيام من از همينجا به مامان قول
ميدم که سالم ميام............منتظرم باش......
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط وحید | لينک ثابت
| 10 آذر 1389برچسب:,
برای تبادل لینک سه جانبه ابتدا سایتی را که به نمایش در خواهد امد ( alvandciti.mihanblog.com ) لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک در سایت شما لینکتان به طور خودکار درلینک باکس قرار میگیرد.
توجه کنید که تبادل لینک سه جانبه بهترین روش برای بالا بردن رتبه وبلاگتان میباشد